دردونه ی من وبابایی

بدون عنوان

سلام دردونه من من وبابایی چند ماهی میشه منتظر اومدنتیم اما هنوز خداجونم صلاح ندونسته که بیای تو زندگیمون خودت با خداجونم صحبت کن بهش بگو دلم واسه مامانی وبابایی تنگ شده خدا جونم مهربونه وتورو زود میفرسته پیش ما بابایی به روی خودش نمیاره اما من میدونم از ته دلش منتظره که بیای عزیزم وحتی واست اسم هم انتخاب کرد بابایی میگه اگه پسر بودی اسمتو بزاریم اهورا الهی قربون اسم نازت بشم من ومنم به بابایی گفتم اگه دخمل شدین شما من واستون اسم انتخاب کنم این وبلاگو به اصرار خاله مهتاب جونت درست کردم انشاا.......... خاله مهتاب جون زایمان راحتی داشته باشه واریا جونم صحیح وسالم بدنیا بیاد   یه چیزهایی واست خریدم زیاد نیست اما ...
17 اسفند 1392

وقتی دلت بگیره ...

      گاهی دلت از سن و سالت می گیرد می خواهی کودک باشی کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ... ...
17 اسفند 1392

بدون عنوان

      وقتی پرنده ای زنده است ... مورچه ها را میخورد ، وقتی می میرد ... مورچه ها اورا میخورند ! زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند ..... در زندگی هیچ کسی را تحقیر نکنید ، آزار ندهید.... شاید امروز قدرتمند باشید ... اما یادتان باشد ، زمان از شما قدرتمند تر است !!! یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد..... اما وقتی زمانش برسد ... فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ... پس خوب باشید و خوبی کنید..................... .   ...
17 اسفند 1392
1